🤔آیا ارزش مردن را داشت قسمت چهارم؟🤔

🤔آیا ارزش مردن را داشت قسمت چهارم؟🤔

در ادامه داریم:

درهمان جا،تجربه نزدیک مرگم به پایان رسید...
درست نمی دانم چه مدت بعد،از حالت اغما درآمدم،بعد از آن تجربه ،آمیزه ای از توهمات ،رویا ها ،کابوس ها و تخیلات و احساسات درونم ایجاد شدند.اگر چه ،به شدت واضح وشفاف وتقریبا عینی و ملموس بودند.در رویاها و خوابهایم،می توانستم افرادی عجیب و غریب را مشاهده کنم ،با آنها ارتباط برقرار سازم و مکالماتی عادی ومنطقی با آنها داشته باشم.ومدام به فکر آن تجربه نزدیک مرگم هستم که درآن آرامش ، عشقی توان کاه وشدید ووحدت و یگانگی بی نظیری را تجربه کرده بودم .برای مدتی ، سعی کردم همه چیز را به بوته فراموشی بسپارم ونسبت به تمام رویاها وتوهماتم،بی اعتنا و بی توجه باقی بمانم و به زندگی عادی ام ادامه دهم.ولی مدام احساس کمبود و دلتنگی می کردم...جای چیز یاچیزهایی در زندگی خالی بود.خلا عظیمی را حس می کردم که ازدرون وجودم را مثل خوره می خورد و آزارم می داد.ذهن وفکرم درحال تحلیل رفتن بودند.سرانجام ،بعد از گذشت یکی دوسال ،موفق شدم به تدریج روال عادی زندگیم را پیدا کنم.می توانستم یک جانبه شوم،ذهن ورزی کنم،ذهن وفکرم را به حال خود رها سازم ،استراحت کنم و زمانی که آن اندیشه ها به ذهنم هجوم می آوردند ،به راحتی مسیر تفکرم را عوض می کردم .ازیاد آوری آن احساسات وتجربیات عذاب نمی کشیدم وخاطرات فراموش نشدنی سفر بی نظیرم را سرکوب نمی کردم .سعی داشتم آن ها را هضم و در کنم .اجازه می دادم آنها در عمق وجودم جاری باشند وروز به روز متقاعدتر می شدم که تجربه ام کاملا حقیقی بوده،این که اصلا خواب ورویا یا توهم نبود،این که همگی ،تک تک افرادی منحصر به فرد هستیم ولی مجموعه ای واحد را تشکیل می دهیم و فقط فقط عشق مهم است...عشق محض ، خالص ، کامل ، آزاد ، بارور کننده وبه تجربه حیرت آور و زاید الوصفی مغزی.و بقیه چیزها غیرضروری وزاید هستند.و برای همیشه متحول شدم.حالا می دانم که زندگی برای عشق ورزیدن به یکدیگر، با هم مهربان بودن ودرک کردن هم جریان دارد .بعد از آن که با افرادی مشابه خودم صحبت کردم،متوجه شدم که چنین احساساتی بین همگی ما مشترک است.ممکن است تجربیاتمان را در قالب کلمات وتوصیفات شخصی براساس اعتقادات خودمان بیان کنیم ،ولی پیام عفو، بخشش ، گذشت ، مهربانی وعشق همه ما یکسان و مشابه است.این شرح حال تجربه نزدیک مرگ من است.اثرات آن هنوز در من باقی مانده اند وهرروز تعالی می یابند .اگر بخواهم بگویم که چگونه مرا متحول کرد،احتمالا دربیان حقیقت کوتاهی کرده ام.هنوز هم به شغل سابقم ادامه می دهم.روی سیستم های کامپیوتری کار می کنم و از این که می توانم به این شکل به افراد جامعه ام کمکی هر چند کوچک وجزیی برسانم.خیلی خوشحالم.ازآن به بعد ، حاضرم نشده ام ازکسی بگیرم  وفقط برای رضای خدا و شادمانی مردم کا رمی کنم.درحقیقت ، پول برایم خیلی بی ارزش شده است.وفقط مشاهده شادمانی درچهره همنوعانم برایم کافی است.حالا از هرطریق که بتوانم به مردم کمک میکنم .گاهی بی اختیار خودم را درحال گریستن به حال غم وغصه مردم چیدا می کنم.حالا ،از طریق آن عشق توان کاه و وصف ناشدنی با اطرافم ارتباط برقرار میکنم .ودنبال تجربه آرامشی هستم که درخلال تجربه ام آن را مزه مزه کردم.و در آخر ، می دانم که بسیاری از افراد بعد از خواندن شرح حال تجربه ام، می پرسند:آیا آن تجربه ارزش مردن را داشت؟و من با خوشحالی وحسرت تمام.پاسخ می دهم:بله ، بله ، بله!

تعداد بازید: 1137     تاریخ ثبت: 1395/12/20

پیشنهاد ما به شما