🌱هنوزهم خوشبختم🌱
🌸http://www.darkenareto..ir
با سلام و عرض ادب خدمت تمامی خوانندگان در کنار تو
وقتی شیرین به دنیا آمد پزشک به سهیلا اخطار دادکه دیگر نباید باردار شود،چرا که مشکل قلبی اش می توانست فاجعه بیافریند،آن روزها داغ بودیم و این ماجرا خیلی زود فراموش شد . تا همین چند وقت پیش که خیلی اتفاقی، وضع روحیش رو به وخامت گذاشت .مشاورش به او گفته بود که یک نوزاد می تواند روح او را زنده کند.از آن به بعد سهیلا پیله کرد که بچه دار شود.خیلی سربسته مشکل قلبی اش را یاد آوری کردم.همین طور اخطارپزشکش را،اما او بی توجه به این حرفها ، سرمست وجود یک نوزاد دیگرسازخودش را می زد.نه اینکه بچه دوست نداشته باشم.اما بشدت نگران سلامتی اش هستم ،می ترسم برای همیشه او را از دست بدهم.
مرد رویش را بر می گرداند،اما شانه هایش را می بینم که ازهق هق گریه می لزرد.پزشکش جدیدا هم اورا معاینه کرده وهمین نظررا داده؟او مرتب تحت نظراست.تمام این سالها دارو مصرف کرده ، همین طوری هم دلم می لرزد .وقتی سرکارهستم وتلفن مرا کار دارد می میرم وزنده می شوم،می گویم شاید سهیلا حالش بد شده.وای به روزی که به اخطار پزشک هم اهمیت ندهیم .مثل این است که با دست خودم او را به قتلگاه برده ام .خدا آن روزرا نیاورد ،رویم سیاه ،خدا بکشد مرا روزی که باعث شوم...
حرفش را می خورد،گویی از گفتش هم وحشت دارد،می گویم : حالا چه شد که می خواهید از او جدا شوید؟ هرچه کردم او را از بچه دار شدن منصرف کنم نشد که نشد.آخر سر مجبور شدم بهانه بگیرم.بد اخلاقی کنم، یک جوری که از چشمش بیفتم ،یک جوری که او جانش را بردارد وفرار کند.حسن این کار دراین است که مدت بیشتری عمرمی کند ومن حداقل از دورمی توانم اورا ببینم.
این حرکت شما معنای دیگری هم دارد .شاید او این طورفکر کند که تغییررویه شما به خاطر عدم سلامتی اوست،به عبارتی اورا دیگرنمی خواهید چون بیماراست.می دانید که ازنظرروحی صدمه بزرگی خواهد بود!...چون او الان بیش ازهر موقع دیگری به شما نیاز دارد.به محبت شما، توجه شما واینکه در کنارتان باشد.
یعنی می گویید در کنارش بمانم واجازه بدهم وذره ذره جلو چشمم آب شود؟
واقعیت این است که شما چه بخواهید چه نخواهید این بیماری وجود دارد وطبعا عوارض خاص خودش را دارد، شما که نمی توانید جلو بیماری را بگیرید پس حداقل مرهم دردش باشید.
آخرین بار که با پزشکش مشورت کردم گفت : وضع وخیمی دارد وبارداری اصلا به صلاحش نیست. به شما نگفت که هیجان زیاد یا غم هم که فشار روحی دربرداشته باشد، برایش خوب نیست؟
چرا گفت ، دلم شور می زند،نمی دانم چرا هنوز نیامده ، باید می آمد.خیلی دیرکرده ، باید بروم دنبالش ،خداوند به ما رحم کند.
دستپاچه و نگران دست دخترک را می گیرد ومی رود. تمام
منبع:روزهای زندگی