🤔آیا ارزش مردن را داشت قسمت دوم؟🤔
سلام دوستان گلم
♨️http://www.darkenareto.ir♨️
در ادامه داریم:
وارتباطی به هستی و وجود نداشت.به معنای واقعی کلام احساس می کردم که به طور همزمان در همه جای دنیا حضور دارم .آن روشنایی کنار رفت وبه جایش منظره ای از کره زمین پدیدار شد که زیر من با سرعت هر چه تمام درحال حرکت بود.هنوز حسی از گرما وآرامش بر وجودم مستولی بود،ولی به سرعت به سمت عقب در حرکت بودم ومدام بر سرعتم افزوده می شد.بعد،به همان سرعت،منظره زمین جایش را به چشم انداز کلی منظومه شمسی مان داد.آن هم با همان سرعت جایش را به یک ردیف از منظومه ستارگان داد که در ظاهر داخل یک از شعبات وشاخه های کهکشان شیری ما قرار داشت.هنوز هم مشغول جذب آنها د رسطوح متفاوت و متعددی بودم،ماورای فقط آنچه به عنوان (مشاهده)تصور می کنیم و با سرعت هر چه تمام به سمت بیرون درحرکت بودم.هنوز هم می تونستم موقعیت مکانی سیاره مان را احساس کنم،با وجود آن که فاصله موجود می توانست در یک پیوست عادی وطبیعی مکانی وزمانی ،غیر ممکن به نظر برسد.روی هم رفته ،احساساتم چنین بودند؛آرام ،حیرت ،بهت ، تعجب ، شگفت ، ناباوری ، سردرگمی ، گیجی ، تعلق خاطر ، علقه وحسی از صحت ودرستی وسایه گستر بودن ...در نتیجه می توانم آنها را عشقی شدید وتوان کاه خطاب کنم،گرچه این توصیف هم برای شرح احساساتم به طور اسف انگیزی نامناسب محسوب می شود...
هنوز در حال حرکت بودم (همیشه به علت خاصی به سمت عقب یا برعکس )که ناگهان آرامش ویژه ای را احساس کردم وتوانستم بیشتر وبیشتر غرق وحل شوم؟باز شوم؟ظاهر شوم؟ درست نمی دانم .ولی به نحوی داخل آن یگانگی و وحدت فرو رفتم که احاطه ام کرده بود.افزایش سرسام آور وغلیان آن احساس (دوباره باید بگویم توان کاه وشدید که حالا احساس می کردم باعث شد که حتی در خلال این بخش وقسمت (هر چند طولانی بود ومدام جریان داشت)احساسات قلبیم هیچ پوچ شوند!اصلا نمی توانم در قالب کلمات آن احساس را بیان کنم.همه چیز بودم و درعین حال هیچ نبودم.همه جا بودم ودر عین حال هیچ کجا نبودم .در هر زمان بودم ودر هیچ زمان نبودم .نیروی عقلانیم به شدت افزایش یافته بود تا همه چیز، همه زمان ، همه مکان و هر پستی که درآنجا وجود داشتند(یا حتی ممکن بود بعدا به وجود بیایند )در بربگیرد.بی نظیر ،استثنایی و منحصر به فرد بودم ،با این حال احساس می کردم ریزترین وکوچکترین بخش آن حال هستم .می دانم که اینها به نظرتان عجیب می آیند ...حتی زمانی که خودم آنها را روی کاغذ می خوانم ،گاهی چنین احساسی پیدا می کنم ،ولی حقیقت محض هستند و وجودم دارند .کلمات مناسبی وجود ندارند تا ازطریق آنها آن عشق،گرما ، آرامش ، سرمستی ،نشاط ، مسرت وشادمانی را توصیف کنم.حقیقتا به وصف نیامدنی هستند!ادامه دارد....♨️