🤔آیا ارزش مردن را داشت قسمت سوم؟🤔
♨️http://www.darkenareto.ir♨️
سلام بر خوانندگان در کنار تو
در ادامه داریم:
ومن هنوز با سرعت هرچه تمام بالا می رفتم وبه سمت بیرون در حرکت بودم و مشاهده می کردم و همه چیز را در بر می گرفتم .کهکشانهای بسیاربزرگ وعظیم را دیدم که به هم می خورند.با هم بر خورد داشتند .گودال ها وچاله هایی را درسپهردیدم که اصلا حفره و سوراخ نبودند ،بلکه انباشته از چیزی بودند که حتی درآن حالت بهبود بخشیده و تقویت شده ام هم از درکشان عاجز بودم ...شاید پرتو کهکشانها بودند؟نمونه اصلی ونخستین آنها بودند؟ درست نمی دانم...
کهکشانهای خیلی زیادی وجود داشتند ،آن چنان که درک ،مشاهده و احساسشان ،امکان پذیر نبود ، ولی می توانستم احساس کنم که سیاره مان کجا قرار دارد.آن آگاه ومطلع بودم،اگر چه دیگر نمی توانستم آن را ببینم.
هنوز هم با سرعت زیاد به سمت بیرون درحرکت بودم!به تدریج ،انحنا وخمیدگی پیش رویم نمایان شد ومتوجه شدم که دنیا حقیقتا حوزه بسیاربزرگ حاوی نمام کهکشانها است!درحالی که به سمت عقب و وارون حرکت می کردم،داخل فضای تاریک ماورای قلمرو کهکشانها حرکت کی کردم وهم چیز در مقابل دیدگان حیرت زده وناباورم ، نمایان تر ونمایان ترمی شد .کهکشانها ، گاه بیگاه ، به یکدیگر برخورد و اصابت می کردند.وبعد...چیز یا حضوری بسیار عظیم وبزرگی را پشت خودم احساس کردم .به نظرمی رسید ،سرعت حرکتم تا حدی کم شده ودودل و مردد بودم ،سپس از داخل آن مانع عبور کردم و از بالای به قلمروی نگاه کردم که شامل دنیای ما می شد.به نظر می رسید ،مختصری مات و کدر شده است .گویی مشغول نگریستن به دامنه ها ی انرژی هستم که همه چیز را شامل می شدند.به نظر می رسید ،تصور پوسته الکترون یک اتم ، قابل رویت با شد.هنوز در حال حرکت به سمت بیرون بودم و می توانستم حول و حوش آن انحنا وخمیدگی کوچک شده جهان مان،قلمروی دیگر، را تشخیص وتمیز دهم که می توانستند فقط مرتبط ب کره ها ی دیگر باشند.به نظر می رسید ، اینها در نوع خاصی از نظم وترتیب ، یک پوسته کروی جهانمان در اطراف هسته ای متشکل باشند که درست قادر به دیدنشان نبودم .و ماورای این پوسته ، پوسته دیگری به سمت مکانی به چشم می خورد که به سرعت به آن سو درحرکت بودم.احساس واستنباط به جا مانده در من ، این است ، آنها چیزهایی شبیه به (کره هایی درون کره های دیگر)تقسیم شده به تکه های کوچک شیری رنگ بودند .هرگز به پوسته دیگر نرسیدم،چرا که ، درحالی که به سمت بیرون به سوی لایه پوسته بعد ی جهانمان درحرکت بودم ،ناگهان چیزی مانعم شد ومرا به سمت دیگر کشید ویک دفعه با سرعت هر چه تمام به سمت داخل ، به سوی دنیای خودمان به حرکت درآمدم و سپس وارد آن شدم...دیگر اثری از کهکشانهای دیگر به چشم نمی خورد .برای آخرین مرتبه ، نگاهی به کهکشان راه شیری مان انداختم وبه بعد به دنیای خودم برگشتم !سردرگم ، گیج و مبهوت ، حیرت زده، بهت زده و غمگین بودم و به شدت احساس کمبود وگمگشتگی می کردم .احساس می کردم آن شناخت ، دانش ، آگاهی ، معرفت ، عشق ،وحدت و یگانگی را که تجربه کرده بودم .از دست داده ام واندوهگین بودم.....ادامه دارد