دلم به بچه ها خوش بود2

دلم به بچه ها خوش بود2 با لاخره موضوع را با بچه ها درمیان گذاشتم .یک روز هر چهارتای آنها را صدا زدم . گفتم که وضع این طوری نمی تواند ادامه پیدا کند.باید فکر دیگری کرد.گفتم که بعضی ها فکر می کنند تنها راه حل آمدن یک زن جدید است...

می دانستم بچه ها نسبت به ازدواج من حساس هستند برای همین راه چاره  را به عهده ی خودشان گذاشتم .دخترم لیلی مسوول امور خانه شد.نگین هم مسوول مرتب کردن خانه شد.علیرضا هم خرید بیرون و رسیدگی به درسهای امیرعلی را به عهده گرفت.وقتی این قرارها را می گذاشتند باور نمی کردم ،آنها بتوانند از عهده ی این کارها بر بیایند.مسوول آشپزی من بودم و ابدا باور نداشتم بتوانم آشپزی خوبی باشم.شب اول قرار بود کتلت درست کنم.کتاب آشپزی را جلوی خودم گذاشتم و غذا درست کردم.خیلی خوشمزه نشد.ولی قابل خوردن بود.وضع همن طور پیش می رفت.ماه اول لیلی خرجی کم آورد .علی رضا نتونسته بود به خوبی از عهده ی درسهای امیرعلی بر بیاید.
نگین هم خانه را خوب مرتب نمی کرد .اما باز وضع بهتر و بهتر شد.به شش ماه نکشید که وضع حسابی بربراه شده بود.همه اعضا  خانواده دست به دست هم داده بودند.تا زندگی بچرخد .احساس خوبی داشتم اما همیشه به فکر مریم بودم که چطوراین همه کارها را یک تنه می کرد؟هیچکدام فکرنمی کردیم مریم اینقدر نقش مهمی در زندگی داشته باشد.
سال مریم هم گذشت،بچه ها کم کم لباس غم را در آوردن و....ادامه دارد 

تعداد بازید: 1334     تاریخ ثبت: 1395/10/14

پیشنهاد ما به شما